کد مطلب:150258 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:134

جنگ بنی هاشم با بنی امیه یا جنگ اسلام با کفر
یزید خواست جنگی را كه جنگ حق و باطل بود به جنگ قبیلگی تبدیل كند، و اساسا اسلام را شعار حزب مخالف بنی امیه یعنی شعار بنی هاشم نشان دهد، و نه یك دین بزرگی كه به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وحی شده است. او با عصا به دندانهای حسین علیه السلام می زد و این شعر را می خواند كه: «كاش بزرگان من كه در جنگ بدر حاضر شدند و گزند تیرهای قبیله خزرج را دیدند امروز در چنین مجلسی حاضر بودند و شادمانی می كردند و می گفتند یزید دستت درد نكند، به آل علی پاداش روز بدر را دادیم و انتقام خود را از آنها گرفتیم» [1] . گویا اصلا اسلامی و پیامبری و قرآنی در میان نبوده است.

اما فرهنگ كربلا، فرهنگ نمایش اسلام است آنگاه كه در قلب انسان هایی مخلص جای می گیرد. راستی چه توانی به انسان می دهد! و چه روحیه ای به مسلمانان می بخشد! و چه زیبا چشم مسلمانان را به حقارت دشمنان اسلام می اندازد! و چه با اطمینان، پیروزی را تضمین می كند. نمونه ی آن حضرت زینب است، آری حضرت زینب نمایش قدرت اسلام است كه چگونه یك زن داغدیده، قهرمانی را با همه ابعاد قهرمانی به ظهور می رساند، كربلا نشان داد چیزی برتر از قدرت هست و آن ایمان است.

انسان در فرهنگ كربلا و در فرهنگ شهادت به روش امام حسین علیه السلام هرگز مرعوب دشمن نمی شود. شما می بینید امام خمینی «ره» و یاران او اصلا مرعوب آمریكا نیستند، ولی روشنفكران بی حسین علیه السلام مرعوب آمریكا هستند و در برخورد حضرت زینب علیهاالسلام با یزید در آن خطبه مشهور این روحیه را ملاحظه خواهید كرد.


حال به خطبه حضرت زینب علیهاالسلام در برابر یزید توجه كنید:

«الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و آله اجمعین و صدق الله سبحانه كذلك یقول: ثم كان عاقبة الذی اساؤا السوای ان كذبوا بایات الله و كانوا بها یستهزون» [2] .

آتش پایان كار آنان بود كه كردار بد كردند، آنها برای ارضای نفس خود آیت های خدا را دروغ خواندند و آن را مسخره نمودند و با بی اعتنایی نسبت به آنها، از آنها گذشتند.

سپس فرمودند:

یزید! چنین می پنداری كه چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟ گمان می كنی با این كار قدر تو بیشتر شده است كه این چنین به خود می بالی و بر این و آن تكبر می كنی؟ وقتی می بینی اسباب قدرتت آماده و كار پادشاهی منظم است از شادی در پوستت نمی گنجی. نمی دانی این فرصتی كه به تو داده اند برای این است كه نهاد خود را چنان كه هست آشكار كنی؟ مگر گفته ی خدا را فراموش كرده ای كه فرمود: «و لا تحسبن الذین كفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین». (كافران مپندارند این مهلتی كه به آنها داده ایم برای آنان خوب است. ما آنها را مهلت می دهیم تا بار گناه خود را سنگین تر كنند، آنگاه به عذابی می رسند كه خواری و رسوایی است.)

دقت كنید ببینید برخورد حضرت زینب علیهاالسلام برخوردی است الهی و تذكری عزتمند. دلیلش هم این است كه در پایان سخنرانی آن حضرت ملاحظه كنید


یزید به چه ذلتی افتاد. حالا اگر زینب علیهاالسلام از اول می گفت: ای مردك فاسد، خدا تو را لعنت كند و... در پایان جلسه چه كسی ذلیلانه بیرون می رفت؟ اینكه انسان به گونه ای حرف بزند كه عزت خودش و حقارت دشمن در صحنه بماند، كار بسیار سختی است كه آن را در حكمت اباعبدالله می بینیم و زینب یكی از اركان این حكمت است. در فرهنگ ماركسیستی كه از سالها پیش به كشور ما آمده و هنوز هم هست اگر برخورد من با دشمن برخورد زینب گونه باشد آن فرهنگ می گوید تو از سر ضعف و ترس این چنین حرف می زنی. یعنی فرهنگ مبارزه ماركسیستی فرهنگ مبارزه بین دو قدرت است. شعارهای این فرهنگ، غضب زده و بی تعادلی و بی حكمت است. در حالی كه در فرهنگ كربلا می بینیم حكمت و تعادل تمام شخصیت زینب را فراگرفته است و ذلتی در كار نیست، سراسر عزت است و حق، هر چند فهم و شناخت این برخورد مشكل است.

در فرهنگ ماركسیستی نوع برخورد حضرت زینب ممكن است ذلت جلوه كند. من یادم می آید وقتی از نوارها شنیدیم كه امام خمینی قدس سره در سالهای 42، شاه را نصیحت می كردند ما خیلی ناراحت می شدیم، می گفتیم مگر شاه نصیحت كردنی است كه امام او را نصیحت می كنند؟ علت ناراحتی ما این بود كه فرهنگ كربلا را نمی شناختیم و حركات و حرفهای امام خمینی قدس سره را با فرهنگ ماركسیستی یا بگو روشنفكری ماركسیست زده، ارزیابی می كردیم. تا اینكه امام خمینی آمدند و از طریق انقلاب به لطف خدا، فكرها را تصحیح كردند. هر چند هنوز در جامعه مان گرفتار آن بینش ماركسیستی هستیم. البته اینكه با صفا و وارستگی دشمن را حقیر كنیم و عزت خودمان را هم حفظ كنیم كار سنگین و مشكلی است و هنوز در زندگی ما جا نیفتاده است.

حضرت زینب علیهاالسلام به یزید خطاب می كنند: «یابن الطلقاء» منظور از طلقاء كسانی هستند كه وقتی پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله مكه را فتح كردند به عده ای مثل


ابوسفیان گفتند: شما خیلی بدی كرده اید و من هم شما را بخشیدم، ولی بروید كه جلوی چشم ما نیایید تا یادآور آن خباثت ها باشید. لذا جمله ای كه حضرت زینب علیهاالسلام می گویند، یادآروی آن حادثه است و این به اصطلاح فحش نیست. (البته یزید از این طریق حقیر می شود.)

«یابن الطلقاء! این عدالت است كه زنان و دختران و كنیزكان تو در پس پرده عزت بنشینند و تو دختران پیامبر را اسیر كنی، پرده ی حرمت آنان را بدری، صدای آنان را در گلو خفه كنی و مردان بیگانه، آنان را بر پشت شتران، از این شهر به آن شهر بگردانند؟ نه كسی آنان را پناه دهد، نه كسی مواظب حالشان باشد، نه سرپرستی همراهی شان كند. مردم از این سو و آن سو برای نظاره آنان فراهم شوند. اما راستی از كسی كه سینه اش از بغض ما آكنده است جز این چه توقعی می توان داشت؟ می گویی كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اینجا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب به دندان پسر پیغمبر می زنی؟ ابدا به خیالت نمی رسد كه گناهی كرده ای و منكری زشت مرتكب شده ای. چرا نكنی؟ تو با ریختن خون فرزندان پیغمبر و خانواده عبدالمطلب كه ستارگان زمین بودند دشمنی دو خاندان را تجدید كردی. شادی مكن. چه، به زودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، آنوقت است كه آرزو می كنی كاش كور بودی و این روز را نمی دیدی. كاش نمی گفتی پدرانم اگر در این مجلس بودند از خوشی در پوست نمی گنجیدند. خدایا: خودت حق ما را بگیر و كینه ما را از آنكه بر ما ستم كرده بستان.

دقت كنید حضرت زینب علیهاالسلام باز مسئله را به خدا برمی گرداند، یعنی تو خودت را با خدا به جنگ انداختی - من نیستم و تو - خداست و تو. این یك موضع بسیار مهمی است كه همه تلاش حضرت این است كه این صحنه از بین نرود. نگاه حسینی حیات انسان را تا ابدیت می كشاند و سپس موضع گیری می كند.


«به خدا پوست خود را دریدی و گوشت خود را كندی.»

نمی گوید پوستت را می درم، بلكه كار را قیامتی می كند و او را با خدا رو در رو می بیند.

«روزی كه رسول خدا و خاندان او و پاره های تن او در سایه رحمت خدا آرمیده باشند، تو با خواری هر چه بیشتر پیش او خواهی ایستاد. آن روز روزی است كه خدا وعده خود را انجام خواهد داد. این ستمدیدگان را كه هر یك در گوشه ای به خون خود خفته اند گرد هم خواهد آورد، او خود می گوید: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون». اما پدرت معاویه كه تو را این چنین به ناحق بر گردن مسلمانان سوار كرد؛ آن روز كه دادخواه، محمد صلی الله علیه و آله، دادگر، خدا، و دست و پای تو در آن دادگاه گواه می باشد، خواهی دانست كدام یك از شما بدبخت تر و بی پناه تر خواهد بود.»حضرت زینب علیهاالسلام این مقدمات را چیدند و سپس با قاطعیت مطالبی را بیان می كنند. قاطعیت پیامبران، یعنی ظهور حق. به همین دلیل حق اگر پایدار شود قاطعیت پایدار می شود. اما ظهور غضب، غضب منهای كنترل حق، معلوم نیست كه سقوط دشمن را به دنبال داشته باشد. به عنوان نمونه در نهضت امام خمینی قدس سره شما این را می دیدید كه امام هر قدمی برمی داشت شاه به سقوط نزدیك تر می شد. شاید یادتان باشد كه شاه آمد و گفت: صدای انقلابتان را شنیدم. این جمله یعنی قبول كردیم كه شما انقلاب كردید و ما هم موظفیم كوتاه بیاییم. امام با قاطعیت می گفتند: شاه باید برود. البته به نحوی می گفتند كه ادب اسلامی و صفای برخورد، از بین نرود.

حضرت زینب علیهاالسلام در ادامه فرمودند: «یزید ای دشمن خدا! به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری كه سرزنشت كنم یا تحقیرت نمایم. اما چه كنم


اشك در دیدگان حلقه زده و آه در سینه زبانه می كشد. پس از آنكه حسین كشته شد و لشگر شیطان ما را از كوفه به بارگاه گروه بی خردان آورد، تا با شكستن حرمت خاندان پیغمبر پاداش خود را از بیت المال مسلمانان كه حاصل دسترنج زحمتكشان و ستمدیدگان است بگیرد، پس از آنكه دست این دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشتهای ما آكنده است، پس از آنكه گرگهای درنده بر كنار آن بدنهای پاكیزه جولان می دهند،توبیخ و سرزنش تو چه دردی را درمان می كند؟ اگر گمان می كنی با كشتن و اسیر كردن ما سودی به دست آورده ای به زودی خواهی دید، آنچه سود می پنداشتی جز زیان نیست. آن روز جز آنچه كرده ای حاصلی نخواهی داشت.»


[1] پس از پنجاه سال ص. 190.

[2] همان ص. 193.